Saturday, June 9, 2012

ادویه


اشو عزيز:

بودي دارما  ادويه اي را به دستپخت بودا ريخت كه عاقبت ذن شد.

چه كسان ديگري در ديگ بودا ادويه ريختند؟



تعداد بسيار زياد است. خود بوديسم به فلسفه اي جهاني تبديل شد ، نه فقط يك فلسفه، بلكه منبع بسياري از فلسفه ها، زيرا در تمامي آسيا منتشر گشت و با فرهنگ هاي مختلف، مردمان گوناگون و فلسفه هاي متفاوت ديدار كرد.

در تبت به نوعي متفاوت از شكوفايي رسيد كه نادر است. عرفان خالص است و بر اساس يك روش مكتبي پايه گذاري شده است. صدها لاماكده  lamaseries در سراسر تبت در كوهستان هاي ژرف هيماليا توسعه يافتند، مكان هايي كه مردم تمامي زندگيشان را وقف جستن حقيقت كرده بودند. اين تقريباً يك آيين بود كه هر خانواده بايد يك تن يا بيشتر از يكي از افرادش را به اين لاماكده ها، اين مدارس عرفاني، وقف كند.

و چيزي كه در تبت رخ داد در هيچ كجاي ديگر اتفاق نيفتاده است. تمامي كشور وقف يك جست و جوي واحد شده است، يك هدف واحد. البته كه روش هاي خودش را پرورش داد كه بذرهايي از آن در بوديسم وجوددارد، ولي در اين بذرها نمي تواني گل هايي را ببيني. وقتي آن بذرها جوانه بزنند،_ تنها آنوقت است كه از رايحه و رنگ و زيبايي شان آگاه مي گردي.

تبت مردمان بيدار بسياري را اهدا كرده است، و روش هاي آنان تا حد ممكن، از ذن دور است. هيچ زمينه ي ملاقاتي ممكن نيست. منبعشان يكي است، ولي در فضاهاي متفاوتي رشد كردند، توسط مردماني متفاوت پرورش داده شدند. به يك نتيجه رسيده اند، ولي راه هاي متفاوتي را رفتند ، همچون يك كوهستان كه مي توانيد از جهت هاي مختلف و در راه هاي مختلف حركت كنيد و بازهم به يك قله برسيد. آن راه ها در قله با هم ديدار مي كنند، ولي در راه، نقطه ي ديداري وجود ندارد، راه هايي كاملاً منحصر به فرد و جدا هستند.

در تايلند، بوديسم شكلي ديگر و قيافه اي ديگر دارد. در چين، در ديدار با تائو Tao، به تمامي روح تائو را جذب كرد. بوديسم قلبي بسيار فراخ دارد. مانند مسيحيت يا محمدنيسم نيست كه در قيد يك مفهوم بسيار محدود باشد، مي تواند چيزهاي بسيار متفاوتي را در خويش جذب كند، چيزهايي كه در ظاهر حتي با هم متضاد هستند.

تائو روش ندارد. تبت تماماً روش است. تائو بي روش است، خودانگيختگي محض ، براساس طبيعت بودن، بدون جنگيدن زندگي كردن است. هر روش يك جنگ است ،

هر روش يعني كه خودت را تعريف كني.

كار تائو اين است كه چگونه از تعريف شدن بيرون بيايي، چگونه با آن كل يگانه شوي و تائو را جذب كني. بوديسم چيني طعمي متفاوت يافت، كاملاً متفاوت.

و همين چيز در كره Korea هم رخ داد، در مونگولياMongolia ، در سري لانكا Sri Lanka، در برمه Burme، در ساير كشورهاي كوچك آسيايي ، تمامي مذهب آسيا شد. و مذهبي بزرگ شد، تمامي نژادها، تمام فرهنگ ها و تمام كشورها را بدون جنگيدن تحت تاثير قرار داد. اين در تاريخ چيزي بي نظير است.

مسيحيت مردم را به دين خود مي گرواند. محمدي ها نيز چنين بوده اند. بوديسم هرگز سعي نكرده كسي را به آيين خود در آورد، فقط به خودش اجازه داده تا باز باشد و در دسترس. قلب خودش را گشوده و به ديگران كمك كرده تا دل هايشان را بگشايند و در آنجا ديداري رخ داده ، ولي اين ديدار، پيروزي كسي نبوده است. تنها يك آميختن a merger  بوده است.

در خود هندوستان، بوديسم ويژگي هاي كاملاً متفاوتي دارد، بيشتر فلسفي، بيشتر منطقي است. زيرا در هند، بوديسم مي بايست در ميان فلسفه هاي بسيارمتعدد هندي كه به اوج ادراك رسيده بودند، بقا مي يافت. براي بقايافتن در ميان آن فلسفه ها، بوديسم فلسفه اي بزرگي پرورش داد. ناگارجوناNagarjuna ، واسوباندوVasubandhu ،

 دارماكيرتي Dharmakirti  ، اين فيلسوفان به سبب قلمفرساي منطقي شان، در تمام دنيا منحصربه فرد هستند.

ولي در تايلند، بوديسم كاملاً غيرفلسفي است، وقف عبادت Devotional شده است.

در ژاپن نه فلسفي و نه وقف عبادت است، مراقبه ي خالص است. در تبت، تماماً روشمند است. در چين روشي وجود ندارد، تلاشي نيست، عملي وجود ندارد.

ولي زيبايي در اين است كه بوديسم ، كه با اين فلسفه ها، فرهنگ ها و ديدگاه هاي مختلف ممزوج شده ، هنوز هم ويژگي اساسي خودش را محفوظ نگه داشته است.

آن ويژگي گم نشده. آن ويژگي نيرويي عظيم براي بقا دارد. بدون جنگيدن، با تمامي انواع موقعيت ها سازگار مي شود، و آهسته آهسته آن موقعيت را در خودش هضم و جذب مي كند.

و در آن روزگاران، بيست و پنج قرن پيش، منتشر ساختن يك ديدگاه كاملاً تازه به تمامي يك قاره، توسط هوشمندي و مباحثه ي صرف، يك معجزه بود. حتي يك انسان كشته نشد، حتي سنگي پرتاب نشد. و تمامي اين مردم مشاركت كردند و بوديسم را غني تر ساختند.

معمولاً، مذاهبي چون مسيحيت و محمدنيسم مي ترسند كه اگر به كسي اجازه دهند خيلي نزديك بيايد، ممكن است هويتشان را ازدست بدهند. بوديسم هرگز نترسيد، و هرگز هويتش را از دست نداد.

من در گردهمآيي هايي بوده ام كه مردم از تبت، ژاپن، سري لانكا، چين، و برمه و ساير كشورها حضور داشته اند و اين برايم يك تجربه بوده است ، كه آنان همگي باهم تفاوت دارند، ولي بااين وجود همگي توسط يك اخلاص نسبت به گوتام بودا به همديگر پيوند دارند. در اين يك مورد مشكلي نيست تضادي نيست.

و اين تنها گردهمآيي از نوع خودش بود. من قبلاً بسيار در گردهمآيي هاي مذهبي ديگر شركت داشته ام، ولي اين يكي چيزي منحصر به فرد بود، زيرا كه من نيز تفسير خود از تجربه ام را در آموزش هاي بودا به كار مي بردم. آنان همگي با هم تفاوت داشتند و من بازهم يك تعبير متفاوت را به آنجا مي بردم.

ولي آنان در سكوت، عاشقانه و صبورانه آن را شنديدند و از من تشكر كردند، "ما متوجه نبوده ايم كه چنين تعبيري نيز ممكن است. تو ما را  از يك جنبه ي معين از بودا آگاه كردي و در اين بيست و پنج قرن، مردم آن آموزش ها را تعبير كرده اند، ولي هرگز به اين يكي اشاره نكرده بودند."

يكي از رهبران بودايي، باداندت آناند كاوساليايانBhadant Anand Kausalyayan  به من گفت، "هرچه كه مي گويي درست به نظر مي آيد. داستان هايي كه در مورد گوتام بودا تعريف مي كني مطلقاً درست هستند، ولي من تمام عمرم را در متون مذهبي جست و جو كرده ام،زندگيم را وقف متون مذهبي كرده ام ، و برخي از داستان هاي تو در هيچ كجا نيست."

به او گفتم، "براي مثال؟"

و او گفت، "من عاشق يكي از آن ها شدم. بارها و بارها هرگونه منبع ممكن را گشتم ، سه سال است كه دنبالش هستم. در هيچ كجا توصيف نشده است، بايد آن را اختراع كرده باشي."

اين داستان را بارها گفته ام:  گوتام بودا در جاده اي راه مي رود. مگسي روي سرش مي نشيند و او با مريدش آنانداAnanda به راه رفتن ادامه مي دهد و به طور مكانيكي دستش را حركت مي دهد تا مگس دور شود. سپس مي ايستد ، زيرا بدون هشياري آن دست را حركت داده بوده. و براي او، تنها كار خطا در زندگي، همين است ،هر كاري را بدون هشياري انجام دادن، حتي حركت دادن دست را، باوجودي كه به كسي آسيب نزده اي. بنابراين مي ايستد و بارديگر دستش را به همان روش دوركردن مگس حركت مي دهد ،باوجودي كه ديگر مگسي آنجا نبود.

آناندا فقط در تعجب است كه او چه مي كند و مي گويد، "تو آن مگس را مدتي پيش رانده اي. حالا چه مي كني؟ ديگر مگسي وجود ندارد!"

بودا گفت، "آن زمان دستم را مكانيكي حركت داده بودم، مانند يك آدم مصنوعي. اين يك اشتباه بود. حالا، آنگونه كه بايد انجام مي دادم، عمل مي كنم، تا فقط به خودم درسي بدهم تا ديگر همچون چيزي رخ ندهد. اينك دستم را با هشياري تمام حركت مي دهم. نكته، آن مگس نيست. نكته اين است كه آيا در دست من هشياري و وقار، عشق و مهر وجود دارد يا نه. حالا درست است، بايد اينگونه مي بود."

من آن داستان را در آن گردهمايي بودايي در ناگپورNagpur  گفته بودم. آناند كاوساليايان آن داستان را در آنجا شنيده بود و سه سال بعد در بودگايا Bhodgaya_ جايي كه كنفرانس بين المللي بوداييان برپا بود، گفت، "آن داستان بسيار زيبا بود، بسيار عصاره ي بوديسم بود، چنان كه مي خواستم باور كنم كه درست است. ولي در متون مذهبي پيدا نمي شود."

گفتم، "متون مذهبي را فراموش كن. مسئله اين است كه آيا آن داستان ويژگي گوتام بودا را داشته است يا نه، آيا پيامي از  گوتام بودا در آن هست يا نه."

گفت، "البته كه هست. اين آموزش اساسي او است: هشياري، در هر حركتي. ولي اين تاريخي نيست."

گفتم، "چرا زحمت تاريخ را به خود بدهيم؟" و در آن كنفرانس به آنان گفتم، "بايد اين را به ياد بسپاريد: كه تاريخ، مفهومي غربي است. ما در شرق هرگز به تاريخ اهميت نداده ايم، زيرا تاريخ فقط واقعيات را گردآوري مي كند. در شرق واژه اي معادل با تاريخ نداريم، و در شرق تاريخچه اي از تاريخ نگاري وجود ندارد. در شرق، ما به جاي تاريخ نوشتن، اسطوره    mythologyمي نوشتيم.

"شايد اسطوره واقعيت نباشد، ولي حقيقتي را در خود دارد. يك اسطوره شايد هرگز رخ نداده باشد. اسطوره، عكسبرداري از يك واقعيت نيست، يك تابلوي نقاشي است. و بين يك عكس و يك تابلوي نقاشي تفاوتي وجود دارد. نقاشي چيزي را از وجود تو بيرون مي آورد كه هيچ عكسي نمي تواند آن را بيرون آورد. عكس فقط مي تواند خطوط بيروني outlines  تو را  بيرون آورد.

"يك نقاش بزرگ مي تواند از آن تابلو، تو را بيرون بياورد ،اندوه تو را، سرور تو را، سكوت تو را. آن عكس نمي تواند چنين كند، زيرا اين ها چيزهاي جسماني نيستند. ولي يك نقاش بزرگ يا مجسمه ساز بزرگ مي تواند به آن چيزها دست يابد. او توجه زيادي به خطوط بيروني تو ندارد، او بسيار بيشتر به  واقعيت دروني علاقه دارد."

و به آن گردهمآيي گفتم، "من مايلم اين داستان به متون مذهبي اضافه شود، زيرا تمامي متون مذهبي پس از مرگ بودا نوشته شده اند ، سيصدسال پس از آن. پس چه فرقي دارد اگر ما پس از بيست و پنج قرن، تعدادي داستان بيشتر به آن اضافه كنيم. تمام نكته در اين است كه بايد نشان دهنده ي واقعيت اساسي و آن طعم پايه باشد."

و تعجب خواهيد كرد كه بدانيد آنان با من موافق بودند، حتي باداندت آناند كاوساليايا با من موافق بود. چنين درك و توافقي يك پديده ي بودايي است، اين يك ويژگي خاص است كه در شاخه هاي مختلف بوديسم اتفاق افتاده است.

و من حتي يك بودايي نيستيم. و آنان به دعوت كردن از من براي گردهمآيي هايشان ادامه دادند. و به آنان گفتم، "من يك بودايي نيستم."

گفتند، "اين مهم نيست. آنچه تو مي گويي به گوتام بودا نزديك تر از آنست كه ما مي گوييم ، باوجودي كه ما بودايي هستيم."

نمي توانيد چنين چيزي را از مسيحيت يا محمدنيسم يا هندوها انتظار داشته باشيد.

آنان متعصب fanaticهستند. بوديسم مذهبي متعصبانه نيست.

همين حالا كه در نپال Nepal بوديم ، نپال كشوري بودايي است ،_ رييس تمام راهبان بودايي آنجا عادت داشت براي شنيدن سخنراني هاي من بيايد. و خبردار شدم كه او

به ديدار وزيران و نخست وزير و ساير افراد مهم مي رود و به آنان مي گويد، "بايد براي شنيدن سخنان او بياييد. با خواندن روزنامه هاي بي معني تصميم نگيريد. بياييد و به او گوش بدهيد."

او درست روبه روي من مي نشست ، پيرمردي سالخورده ،_ و هروقت چيزي مي گفتم كه بسيار به قلب بودا نزديك بود، مي توانستم ببينم كه سر پيرمرد ( به نشانه ي تاييد) بالاوپايين مي رود nodding. او آگاهانه اين كار را نمي كرد.

او فقط چنان كوك شده بود كه اين را احساس مي كرد. اين خالص ترين چيزي بود كه شنيده بود. و من در مورد بودا حرف نمي زدم، ولي او آن مزه را درك مي كرد."

او تمام روز در كاتماندو مي گشت و كار خودش را به عنوان رييس راهبان نپال، ازياد برده بود. او به مردم مي گفت كه بايد بيايند و به من گوش بدهند و مي گفت، "اهميت ندهيد كه روزنامه ها چه مي گويند. وقتي كه آن مرد اينجاست، چرا او را از دست بدهيد؟"

و آهسته آهسته بسياري را با خودش آورد.

نمي توانيد از يك شانكاراچارياي هندو يا رييس راهبان جين يا يك پاپ كاتوليك چنين اميدي را داشته باشيد. غيرممكن است.

بودا ميراثي بسيار بامعني برجاي نهاده و تاثيرات او هنوز هم زنده است. هيچ انساني چنين تاثيري بر بشريت نگذاشته است، هيچ انساني، بشر را چنين فروتن، چنين پذيرا، چنين هوشمند و چنين بي تعصب نساخته است.

بنابراين هزاران نفر در ديگ بودا ادويه پاشيده اند، ولي هيچكس قادر نبوده است عصاره اساسي آن را تغيير دهد.

عظمت گوتام بودا در اين است ، كه فيلسوفان بزرگ در آن ممزوج شدند، فرهنگ هاي بزرگ در آن ممزوج شدند، ولي حقيقت اساسي آن دست نخورده باقي ماند. هنوز هم همان است كه بوده. تمام زيبايي ها را از همه جا گرفته است، تمامي عصاره ها را از تمامي منابع موجود گرفته است، ولي هويت خودش را از دست نداده است. چنان از هويت خويش يقين دارد كه از تركيب شدن با هرچيز و هركس وحشت ندارد.

چنين يقين فقط وقتي ممكن است كه حقيقت، تجربه ي وجود خودت باشد. تو پيامبر نيستي، ناجي نيستي، پستچي نيستي كه از خدا پيامي آورده باشد ، اين يقين فقط وقتي ممكن است كه حقيقت از آن خودت باشد.

No comments: